
در منظومۀ سینمای ایران، نام مجید مجیدی، با صداقت، انسانگرایی و نگاه شاعرانهاش به زندگی گره خورده است. او از معدود فیلمسازانی است که هم در داخل کشور محبوب است و هم در عرصۀ جهانی با اقبال و احترام روبهرو شده است. سینمای او نه بر پایۀ اغراق و جلوههای تکنیکی، بلکه بر مبنای درک ژرف از روح انسان و زیباییهای نهفته در زندگی ساده مردم بنا شده است. مجیدی با زبانی صادقانه از ایمان، عشق، رنج، و امید سخن میگوید؛ مضامینی که مرز جغرافیا نمیشناسند و به همین دلیل آثارش برای بینندهای در تهران یا توکیو، یکسان تأثیرگذار است.
مجید مجیدی در سال ۱۳۳۸ در تهران متولد شد. خانوادهاش مذهبی و نسبتاً متوسط بودند. از نوجوانی به تئاتر علاقهمند شد و در همان دوران مدرسه در نمایشهای دانشآموزی بازی کرد. پس از انقلاب ۱۳۵۷، بهمدت کوتاهی در تئاتر فعالیت کرد و در اوایل دهه شصت پا به عرصه سینما گذاشت. او ابتدا به عنوان بازیگر شناخته شد و در فیلمهایی چون «دستفروش» (محسن مخملباف) و «دو چشم بیسو» (محسن مخملباف) حضور یافت. هرچند بازیگری را دوست داشت، اما درونش میل به ساختن جهانی تازه از دریچۀ دوربین موج میزد.
در سال ۱۳۶۵ نخستین فیلم کوتاه خود را با عنوان «انفجار» ساخت؛ اما نخستین اثر حرفهایاش که توجه منتقدان را جلب کرد، فیلم بلند «بدوک» بود که در سال ۱۳۷۰ ساخته شد و در جشنوارۀ فیلم فجر مورد تقدیر قرار گرفت. در همین فیلم بود که رگههای اصلی سینمای آیندهاش شکل گرفت: داستان کودکان، فقر، امید و انسانهایی که در کورترین نقاط زندگی، نوری از ایمان و زیبایی را جستوجو میکنند.
فیلم دوم مجیدی به نام «پدر» (۱۳۷۴) در بسیاری از جشنوارههای بینالمللی از جمله سنسباستین با تحسین روبهرو شد. داستان نوجوانی روستایی است که پس از مرگ پدرش برای کار به شهری دیگر میرود و با ازدواج مادرش درگیر احساسات متناقضی میشود. این فیلم بهروشنی نشان میدهد که مجیدی چگونه با ژرفای احساسات انسانی بدون داوری اخلاقی یا سیاسی برخورد میکند.
اما نقطۀ عطف کارنامۀ او بیشک «بچههای آسمان» (۱۳۷۵) است؛ فیلمی ساده و در عین حال عمیق که سرنوشت او را در سینمای جهان تغییر داد. داستان دربارهٔ پسری است که کفش خواهرش را گم میکند و برای جبران، در مسابقۀ دو مدرسه شرکت میکند تا کفش برندهشده را به او هدیه دهد. معصومیتِ این روایت و کارگردانی بینظیر مجیدی باعث شد این فیلم در سال ۱۹۹۸ به عنوان اولین فیلم ایرانی نامزد جایزۀ اسکار بهترین فیلم خارجیزبان شود ـ افتخاری بزرگ برای سینمای ایران.
در این فیلم، مجیدی با کمترین امکانات، جهانی از احساس خلق کرد. او با تمرکز بر نمای نزدیک، نور طبیعی و موسیقی آرام، حس پاکی کودکی را چنان عمیق نمایش میدهد که بیننده حتی بدون درک زبان گفتوگوها نیز پیوند عاطفی عمیقی با شخصیتها برقرار میکند.
پس از موفقیت جهانی بچههای آسمان، مجیدی مسیر خود را در سینمای انسانی ادامه داد و سه فیلم مهم پیاپی ساخت که میتوان آنها را سهگانۀ «ایمان و انسان» نامید.
«رنگ خدا» (۱۳۷۷)
در این فیلم، داستان پسر نابینایی به نام محمد روایت میشود که در برخورد با طبیعت، خدا را حس میکند و نگاهش به جهان، زیباتر از نگاه انسانهای بینا است. فیلم با ترکیب طبیعت بکر شمال ایران، موسیقی دلانگیز و تصویربرداری شاعرانه، تصویری از معنویت در دل رنج را به نمایش میگذارد. مجیدی اینجا به اوج شاعرانگی خود میرسد و سینمایش به تعبیری «زیباییشناسی ایمان» را بازنمایی میکند.
«باران» (۱۳۷۹)
روایت عشق جوان کارگر ایرانی به دختر افغان، در دل کارگاه ساختمانی تهران. مجیدی در «باران» به مسئلۀ مهاجران افغان نگاهی انسانی و بیقضاوت دارد. عشق لطیف میان دو انسان از دو جهان متفاوت، نوعی استعاره از ناپیدایی مرزهای انسانیت است. فیلم در جشنوارههای مختلف جهانی تحسین شد و جایزه بزرگ هیئت داوران مونترال را گرفت.
«بید مجنون» (۱۳۸۳)
در این فیلم، استاد نابینایی پس از عمل جراحی بیناییاش را بازمییابد اما از درون دچار بحران معنوی میشود. مجیدی اینبار به درون انسان و تضاد میان ایمان، غرور و گناه میپردازد. بازی درخشان پرویز پرستویی و موسیقی حسین علیزاده، روحی عارفانه به اثر میدهد.
در سینمای مجیدی، انسان ـ بهویژه کودک ـ محور روایت است. کودکی در آثار او نماد پاکی، صداقت و ارتباط مستقیم با خداوند است. او در مصاحبهای گفته بود:
«کودکان نزدیکترین مخلوقات به فطرت الهیاند؛ در چشمانشان نوری است که در چشم بزرگسالان خاموش شده است.»
کارگردانی مجیدی بهشدت مینیمالیستی است. از جلوههای خاص تصویری، موسیقی اغراقآمیز یا گفتوگوی زیاد پرهیز میکند. او به جای “نمایش”، به “احساس” میاندیشد. سکوتها در فیلمهایش به اندازه دیالوگها معنا دارند.
عنصر طبیعت، در سینمای مجیدی حضوری مقدس دارد. آب، خاک، آسمان، باد و نور، نه تزئین صحنه، بلکه نشانههایی از حضور خدا و پاکیاند. در «رنگ خدا»، صدای چکه آب در چشمه همانقدر معنا دارد که صدای دعا.
برخلاف عرفانهای انتزاعی، مجیدی معنویت را در سادهترین کنشهای انسانی میبیند؛ در عشق، در کارگری که سنگ برمیدارد، در دختری که برای برادرش فداکاری میکند.
هرچند فیلمهای او در بستر فرهنگی ایران و اسلام ریشه دارند، اما مضامینش جهانی است: عشق، ایمان، فقر، و امید. این جهانشمولی باعث شده آثارش از توکیو تا میلان، درک و تحسین شوند.
موفقیت سینمای مجیدی در دهۀ ۹۰ میلادی باعث شد بسیاری از مؤسسات فرهنگی و جشنوارهها از او برای داوری یا تولید دعوت کنند. در سال ۲۰۰۸ او نخستین فیلم صددرصد خارجیاش بهنام «آواز گنجشکها» را ساخت؛ روایتی از کارگری در حاشیۀ تهران که در تلاش برای گذران زندگی، ایمان و اخلاق خود را از نو بازمیشناسد. این فیلم در جشنوارۀ برلین برای رضا ناجی جایزۀ خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد را به ارمغان آورد.
مجیدی همچنین در چین، فیلم تاریخی و پرهزینه «محمد رسولالله (ص)» (۱۳۹۴) را ساخت؛ اثری عظیم دربارۀ دوران کودکی پیامبر اسلام که حاصل سالها پژوهش و تولید بود. این فیلم از گرانترین آثار تاریخ سینمای ایران بهشمار میرود و با وجود بحثها و انتقادها، نقطۀ جسورانهای در کارنامۀ او محسوب میشود.
در سالهای بعد، مجیدی به آموزش فیلمسازی و پروژههای اجتماعی نیز پرداخت. او مدرسهای به نام «کارگاه آزاد فیلم» برای تربیت نسل جوان فیلمسازان تأسیس کرد و در کشورهای مختلف مانند هند و چین در پروژههای فرهنگی مشارکت داشت.
مجیدی از معدود ایرانیانی است که آثارش بارها در معتبرترین جشنوارههای جهان ستوده شدهاند. بخشی از افتخارات او عبارتاند از:
این جوایز اما برای او اهمیت ثانوی دارند؛ بارها گفته است:
«جایزۀ واقعی برای من وقتی است که یک بیننده در دورترین نقطه دنیا بگوید فیلمت به من امید داد.»
دنیای معنوی مجیدی برخاسته از تربیت مذهبی و درک عمیق او از جهانبینی اسلامی است، اما نه در قالب تبلیغ دینی بلکه در شکل یک تجربه زیسته. او بر این باور است که ایمان نه مفهومی انتزاعی بلکه تجربهای درونی است که در رفتار و انتخابهای انسان جلوه میکند.
در گفتوگویی گفته بود:
«اگر سینما بخواهد راهی به دل مردم باز کند، باید از درِ حقیقت انسانی وارد شود. انسان، تجلی صفات الهی است؛ پس شناخت او همان شناخت خداست.»
به همین دلیل، شخصیتهای فیلمهایش اغلب در مسیر نوعی سلوک قرار دارند؛ از خشم و جهل به سوی آگاهی و عشق. در «پدر»، نوجوان از نفرت میگذرد تا پدری را درک کند. در «باران»، جوان از خاستگاه غرایز زمینی به ایثار میرسد. در «بید مجنون»، استاد از غرور به توبه بازمیگردد. این مسیر تحول، روح مشترک تمام آثار اوست.
با وجود تحسین جهانی، برخی منتقدان در داخل ایران او را به نمایش «فقر زیبا» متهم کردهاند؛ یعنی اینکه رنج و تنگدستی را بیش از حد شاعرانه و رمانتیک نشان میدهد. مجیدی اما پاسخ داده است که هدفش نمایش فقر نیست، بلکه یافتن کرامت انسانی در دل فقر است:
«من فقیرنما نیستم؛ من عاشق آن نوریام که در چشمان فقرا میدرخشد و دنیا آن را نمیبیند.»
در فیلم «محمد رسولالله (ص)» نیز برخی از نگاه تاریخی یا مذهبی به فیلم نقد داشتند، اما حجم و دشواری تولید آن برای سینمای ایران بیسابقه بود و حتی منتقدان بر ارزش تکنیکی و هنری فیلم تأکید داشتند.
مجیدی در سه دهه فعالیت مستمر خود، در معرفی سینمای معنوی ایران به جهان نقش بسیار مهمی داشته است. بسیاری از فیلمسازان جوان کشورهایی مانند افغانستان، هند، ترکیه و حتی برزیل، از او به عنوان منبع الهام یاد میکنند. او نشان داد که سینمای بدون خشونت، بدون صحنههای بزرگ و بدون شعار نیز میتواند عمیق، تأثیرگذار و جهانی باشد.
سینمای مجیدی پلی است میان سنت و مدرنیته، میان زیباییشناسی اسلامی و زبان جهانی سینما. او ثابت کرد که میتوان در دل یک جهان مادیگرا، از عشق، ایمان و کرامت انسانی سخن گفت، بیآنکه به دام تبلیغگری یا سطحینگری افتاد.
علاوه بر فیلمسازی، مجیدی در فعالیتهای فرهنگی و خیریه نیز حضوری پررنگ دارد. او در پروژههای حمایت از کودکان کار و سینماهای آموزشی مناطق محروم مشارکت داشته و همواره بر نقش سینما در اصلاح اجتماعی تأکید کرده است.
در سالهای اخیر، گاهی در مقام منتقد وضعیت فرهنگی و اقتصادی سینما نیز سخن گفته و خواستار توجه به «سینمای اخلاقی» شده است. او باور دارد که سینما میتواند مدرسهای برای نجات اخلاق انسان معاصر باشد؛ نه فقط تفریح، بلکه آینهای برای یادآوری فطرت.
مجید مجیدی را میتوان ادامهدهنده مکتب سینمای انسانی عباس کیارستمی و داریوش مهرجویی دانست، اما با تمایزی بنیادین: سینمای او آشکارا متافیزیکی و مبتنی بر نگاه دینی است. او در عین سادگی، جهانی از معنا میسازد؛ جهانی که در آن ایمان، عشق، و امید نه مفاهیمی ذهنی بلکه نیرویی زنده و جاری در دل زندگیاند.
از «بدوک» تا «آواز گنجشکها»، از «رنگ خدا» تا «محمد رسولالله (ص)»، مسیر او مسیری از ظرافت و صداقت است. او به ما میآموزد که حتی در فقیرترین و تاریکترین لحظات، نوری هست که خاموش نمیشود؛ نوری که از درون انسان میتابد.
در تاریخ سینمای ایران، نام مجید مجیدی معنایی فراتر از یک فیلمساز دارد؛ او را باید شاعر تصویر، راوی ایمان در عصر تردید و سفیر انسانیت ایرانی در سینمای جهان دانست. آثارش همچون دعاهایی مصورند که از دل خاک برمیآیند و به سوی آسمان پر میکشند.
درخواست مالکیت آگهی بهترین راه مدیریت و محافظت از کسب و کار خودتان است.
